چهارشنبه 92 مهر 17 , ساعت 1:55 عصر
صدا می کنم تو را
این جان که می گویی
...
جانم را می گیرد !!
نزن این حرف ها را
دل من جنبه ندارد
وقتی که نیستی دمار از روزگار من در می آورد ...
شب که میشود
یادت درآغوشم میگیرد
...
وچه عاشقانه یادچشمانت
چشمانم را بارانی میکند
وگوشم عاشقانه هایت را
هزاران بار مرورمیکند
ولبخندی کم رنگ و نگاهی عاشق
برایم باقی میماندو یادی و خاطره ای
ودستانی خالی از تو
وقلبی عاشق که هنوز به یادتو و بنام تومیتپد
فقط بنام تو
انصاف نیست …
دنیا آنقدر کوچک باشد که آدم های تکراری را روزی هزار بار ببینی …
و آنقدر بزرگ باشد …
که نتوانی آن کس را که دلت میخواهد حتی یک بار ببینی …
اگه گفتی امروز چه روزیه ؟ بگو دیگه ! زیاد فکر نکن ! امروز همون روزیه که دلم برات تنگ شده !
عاشقت خواهم ماند بی آن که بدانی ، دوستت خواهم داشت بی آن که بگویم ، درد دل خواهم گفت بی هیچ کلامی ، گوش خواهم داد بی هیچ سخنی ، در آغوشت خواهم گریست بی آن که حس کنی ، در تو ذوب خواهم شد بی هیچ حرارتی ، این گونه شاید احساساتم نمیرد .
پاک ترین هوای دنیا ...
همان لحظه ای است ...
که دلهایمان هوای هم را میکند ... !!!
کجایی دلم هوایت را کرده است..
+امون از این آخر هفته ها.....دلتنگی هاش امون آدمو میبره....
امضا:پرستو
نوشته شده توسط زیبا | نظرات دیگران [ نظر]
لیست کل یادداشت های این وبلاگ